"یک شهروند معمولی"، یک فیلم کاملا معمولی
13 بهمن 1394 ساعت 20:50
عشق، دیوانگی و جنون، پیری و در عین حال جوانی، در عین حال پیری و محکوم بودن به سکون. همگی لایههای درونی فیلمی به کارگردانی مجید برزگر است.
عشق، دیوانگی و جنون، پیری و در عین حال جوانی، در عین حال پیری و محکوم بودن به سکون. همگی لایههای درونی فیلمی به کارگردانی مجید برزگر است که در شرایط وانفسای برخی کارگردانان که دربهدر بهدنبال یک کارگردان میگردند، کارگردان فیلم، از نعمت دو تهیهکننده بهره برده است. هرچند شاید چنین چیزی، دلیل و مصداق مثل معروفی شده است که آشپز که دو تا شد، آش یا شور میشود یا بینمک!
جنبهی شوری فیلم "یک شهروند کاملا معمولی" شاید از همان نام فیلم نمکش آغاز شود چراکه میتواند، تلمیحی به همهی پیران و فرزانگان و دردیکشان شهر باشد که در عین پیری معمول است که سودای جوانی دارند!
البته جنبهی بانمکتر بخش شوری مثل معروف، بیتردید گذراندن بخش پس تولید فیلم و صداگذاری و اتالوناژ فیلم در جمهوری چک است که بهخوبی اهالی فن میدانند که اروپای شرقی، از این دست فیلمها، در تاریخچهی سینمای خود زیاد دارد که پیرمردی منزوی با صورت مسخ شده، یهو، با دیدن دخترکی شاد با پیراهن سرخ، فیلش یاد عشق قدیمش کند و شیطنت قتل و شیطنت کارگردان در تدوین فیلمی با "پایان باز"، خلاصهی کلام، باید به مطایبه گفت، اگر طی کردن مراحل رنگآمیزی فیلم "یک شهروند کاملا معمولی" در خم رنگرزی استودیوهای جمهوری چک، باعث رنگآمیزی در فیلمنامه هم میشود، به صرفه نیست. چراکه کوچکترین جنبهی همذاتپندارانهای بین داستان فیلم با اجتماع ایران دیده نمیشود. حتی اگر بپذیریم که مثلا نخستین اثر مشهور استاد انوشیروان روحانی، تولدت مبارک، توسط کاراکتر پیرزن مقتول نواخته شود و اتفاقا اسم شهرک محل اقامت پیرمرد، آقای صفری (سفری، Mr. Safari، که اتفاقا انتخاب نامی آگاهانه برای جشنوارههای خارجی است)،طالقانی باشد، هرگز چنانکه گفته شد دلیل رویکرد اجتماعی فیلم نیست. چه بسا این فیلم، با تصحیح رنگهای وسواسی و دقیق خود و چککردنهای چندبارهی چکچک باران و افکتهای نظیر آن در جمهوری چک، اثری فانتزی است، و نه داستانی. اما کارکرد این فیلم، درخشش در کارنامهی تهیهکنندگان و کارگردان و عوامل آن خواهد بود و نه پایداری در آثار مثال زدنی در تاریخچهی سینمای ایران.
شاید تعجب فرمایید، اما شاید وجود دو تهیهکننده و استشاره با هموطنان فارسیزبان در جمهوری چک، باعث شده است که کارگردان، متوجه بینمکی آشش، ببخشید، فیلمش، نشده است. بله، پایان فیلم، اگرچه با استقبال و کفزدنهای خبرنگاران مواجه شد، و هنوز هم رنگولعاب فیلم و نقشآفرینیهای بازیگران فیلم چون؛ هنرمند ارمنی سورنا مناساکانیان و شادی کرمرودی، در ذهن مرور میشود، اما در ریتم و روایت منطقی عناصر داستانی فیلم، وقتی یک آن، گسست منطقی، در پایان فیلم جا خوش میکند، خط بطلانی کشیده میشود به همهی داشتههای مثبت فیلم.
پیرمرد قاتل، برای متقاعد کردن دخترک معشوق، صندوقچهی پول پیرزن همسایه را میدزد.پیرزن را میکشد. اما در مراجعت از محل کار دخترک، پس از اینکه نان سنگکی که نماد زندهبودن عشق قدیمی است را به کارمند محل کار دخترک میدهد، دستگیر میشود. دو سرباز و یک سروان تمام و یک راننده، درحال انتقال او به کلانتری، ساعت حوالی یازده صبح، هنگامیکه هیچ کامیونی در سطح شهر تردد نمیکند، در خیابان غیراصلی شهر!، با کامیونی چنان برخورد میکند که همهی سرنشینان پلیس، مصدوم و بیهوش میشوتد و پیرمرد صحیح و سالم و قبراق (!)، از خودرو بیرون میآید و آزادانه راه خود را از سر میگیرد!
آیا این تصادف صرفا دهن کجی سناریو است برای پارادوکسی بر سخنان سروان که در شان و حرمت نان سنگک سخن میگفت، که پدرم هر وقت نان میپخت وضو میگرفت؟! یا صرفا یک پایان باز نپختهای است که باز در پایان فیلمی که سزاوار معمولی بودن نیست، تعبیه شده است؟!
بههرحال، آزادی قاتل چند دقیقهای بیشتر طول نخواهد کشید و اینرا هر انسان منطقی باور دارد،حتی اگر، بینندهی فیلم، مخاطب خارجی باشد!
مگر اینکه بیننده بهخاطر ریتم کند فیلم، دچار خوابآلودگی شده و قدرت استنتاج و درک موقعیتی خود را در لحظه پایانی از دست داده باشد و ناگهان با دستزدنهای جمع، برای خالی نبودن عریضه کفی بزند و چون من، در خارج از محیط سینما، اصل داستان را از دیگران بپرسد!
سخن کوتاه که، فیلم با پایان غیرمنطقیاش، بهرغم بازیهای زیبا و ساختار شنیداری و دیداری بالا، به فیلمی کاملا معمولی اینروزها تبدیل شده است.
هومن ظریف
کد مطلب: 4450
آدرس مطلب: http://tahrireno.ir/vdce.n8ebjh8e79bij.html