متروپل، بازهم کیمیایی!

10 تير 1393 ساعت 17:00

این فیلم هم مثل دیگر آثار کیمیایی در پیرنگ خود می‌خواهد ضرب‌آهنگ و تاثیری را در تماشاگر القا کند که در همه‌ی آن‌ها مشترکاتی دیده می‌شود.


نقدی بر فیلم سینمایی "متروپل" آخرین ساخته‌ی مسعود کیمیایی به‌قلم سیدمحمدحسین حسینی

فیلم با تیتراژ انحصاری مسعود کیمیایی فیلم‌ساز کهنه‌کار سینمای ایران آغاز و از ابتدا با تصویر پل‌های زیرگذر و روگذر درهم تنیده‌‌ی تهران، موسیقی و نماهای مخصوص وی فضای معمول تصویری آثار او را نشان می‌دهد. این فیلم هم مثل هر اثر هنری نقاط قوتی دارد و البته نقاط ضعفی، که از چشم تماشاگر پنهان نمی‌ماند و ابتدا به‌نکات مثبت این فیلم می‌پردازیم.

نماهای ویژه و حجیم که با رنگ و نور و فضاهای خاص هم‌چنین آدم‌ها و چهره‌ها و پرستیژهای ویژه، مثل شروع کار با مظفر در آن هیئتی که ظاهرشده، چپ‌شدن گل پشت درب منزل افشار که آلارم یک شُک است، دیالوگ‌های پر حجم و کنایه‌وار که در این ژانر معنای خاص خود را دارند و در بند بعد به آن می‌رسیم، وقایعی که به سلیقه‌ی فیلم‌ساز پیش می‌روند حتی اگر دور از منطق مخاطب باشند، فضاسازی‌های دراماتیک مثل وقتی که افشار از تصادف بیرون می‌زند یا تلفیق خواباندن و تسلیم اسب با ضرب و شتم بهشته نقش محوری قصه، پشت‌زمینه‌ی سینما در آغاز که جلوتر برجسته‌شده و بلایی که بر سر سینماداری کشور در آمده را خیلی وسیع نشان می‌دهد، موسیقی اختصاصی و استفاده‌ی منظوردار از هر عنصری که در فیلم استفاده می‌شود، همه قسمتی از فرهنگ سینمایی کیمیایی شده و با آن فهوایی را انتقال می‌دهد که برای مخاطب خاص‌اش جذاب است.

مفاهیم زیادی را در فیلم و بیش‌تر در دیالوگ‌ها ادراک می‌کنیم و اساسا واژه در این‌گونه سینما تعبیر دیگرگونه‌ای دارد که این در دیالوگ‌هایی به‌خوبی پیداست مثل "مرد قمار باز خوب، اگه پیدا بشه..."، "بشین آقا، همه اتاقو گرفتی"، "پول هیچ‌وقت تنها نیست" یا "چراغ لاله‌زار روشنه" که گویی ایده‌آل مسعود کیمیایی است! او با این عبارات حرف‌هایی می‌زند که مختص ادبیات خود اوست. این دیالوگ‌ها مستقل از این‌که جای‌گاهی در داستان دارند یا خیر، دارای تعریف خاص خود در این سینما هستند.

این فیلم هم مثل دیگر آثار کیمیایی در پیرنگ خود می‌خواهد ضرب‌آهنگ و تاثیری را در تماشاگر القا کند که در همه‌ی آن‌ها مشترکاتی دیده می‌شود. مردی و نامردی، رابطه‌ی عاطفی، ظلم، جرم و خلاف را می‌شود بین این تشابهات دانست. اشارات زیادی هم به‌وضعیت جامعه‌ی ایرانی شده. دیالوگ پولاد که به فروتن می‌گوید: "وام گرفتن یعنی افتادن تو دام هزارتا کلک بانکی"، "برای کله‌پاچه‌فروشی هم باید هزارتا مجوز بگیری، مجوز زبون، مجوز مغز" که این زبان و مغز جدای یک غذا می‌تواند معنای آزادی بیان و اندیشه باشد... یا آن‌جا‌که فروتن درباره‌ی پولاد می‌گوید "عضو باشگاه موتورسوارانه، هم نمی‌تونه موتورشو سوار شه هم این وضع سینماشه" یا "مگه میشه سینما رو خراب کنن"...

و اما نقاط ضعف این فیلم که کم هم نیست و تا آن‌جا که بشود گفت به آن می‌پردازیم. فیلم علی‌رغم این‌که دیالوگ‌هایی جالب دارد در بیش‌تر قسمت‌ها دچار اطناب و پریشان‌گویی شده‌است. مثلا در همان آغاز که اولین بازیگر خانم فیلم حکایت کشتی و بادبان و بطری را می‌گوید، هرقدر هم که این قضیه جالب باشد، نوعی بیهوده‌گویی و حرافی را برای تماشاگر ساخته‌است. اصلا در بعضی فضاهای فیلم، دیالوگ مربوطه نوشته‌نشده و به بیانی دیگر، کلیت کار فدای حرف‌های قشنگی شده که نویسنده شاید از آن نوستالژی خاصی دارد.

وقتی افشار باخبر می‌شود که باید فرار کند، بیهوده معطل می‌کند. انگار کارگردان خواسته تعلیق بسازد ولی این تعلیق نیست. خاتون می‌تواند با تعجیل خیلی زودتر فرار کند و بدتر این‌که همین مسئله، دست‌آویز سکانس بعدی است. خلاف‌کارها خاتون را بین قالی پیچیده‌اند به‌وضعی که صورت‌اش پیداست. این از یک خلاف‌کار آماتور هم بعید است و برای شخصیت‌پردازی فیلم تناقض دارد. اگر هم می‌خواستند دیده‌شود پس چرا او را لای قالی پیچیده‌اند! یا اگر به‌جای آن زن یک پلیس که تصادفا در آن خانه کاری داشته وارد آسانسور می‌شد چه می‌شد!

دوباره در اپیزودی که افشار از ماشین دچار تصادف بیرون‌زده زمان زیادی را با هم‌راهی سمفونی خوب موزیک صرف می‌کنیم تا مهناز افشار (با بازی بسیار خوب) از کوچه‌هایی که تماشاگران باید به ذهن‌شان فشار بیاورند تا هر یک برداشتی متفاوت را برای تصاویرش خلق کنند و بفهمند، عبور می‌کند، عاجزانه و کتک‌خورده می‌رود، موسیقی خوب است، و باز مهناز افشار می‌رود، و می‌رود تا خودش را نجات دهد. این همه از فیلم را در سینمایی دانشجویی هم در زمان کم‌تری مثلا نهایتا در ده‌ثانیه می‌شود دید. اگر باز هم فیلم‌ساز خواسته قصد تعلیق داشته، این را تعلیق نمی‌گویند.

امکان خود تصادف به‌معنی وضعیتی تصادفی هم برای قصه‌پردازی، نمره‌ی منفی دارد که جدای این سانحه، پیداشدن سینما متروپل هم از این گونه وقایع اتفاقی و تصادفی محسوب می‌شود. و ضعیف‌تر این‌که همان کارکترهایی که نویسنده در رؤیا داشته آن‌جا حضور دارند! یعنی اگر از سطحی بالاتر ماجرا ببینیم، گره‌گشایی هم کلا بر حسب تصادفی است که به امداد ضعف داستان رسیده‌است. اصلا این خلاف‌کارهای قانون‌مدار کجا هستند که آن‌وقتِ شب، زیر باران، خیابان خلوت، سبک‌بالانه ایست کامل می‌کنند! حداقل اگر در حرکت تصادف پیش می‌آمد منطق بیش‌تری داشت.

بازی مهناز افشار هم بیش از حد است که صد در صد به کارگردان معطوف می‌شود. ایراد این‌که اگر به‌قدری صدمه دیده که نمی‌تواند راه برود، چرا می‌‌‌رود و اگر حال‌اش بهتر است و می‌تواند بگریزد، چرا این‌همه درد و ناله دارد! و آن افتادنی که کنار ستون سینما دارد با این‌همه راهی که آمده نمی‌خواند. البته مهناز افشار بازی بسیار خوبی کرده. هیچ اغراقی ندارد ولی چون مجبور است بنا به فیلم‌نامه و احتمالا دستور کارگردان، تمام آن‌زمان را برود، می‌رود. او نقش را خوب ایفا کرده به‌خصوص در اپیزودی که برای فروتن و کیمیایی ماجرایش را تعریف می‌کند، عالی‌ست. پولاد کیمیایی هم که در کل تازگی‌ها بازیگری‌اش رشد بالایی داشته، خیلی دل‌چسب به‌نقش نشسته است.

در فیلم‌های کیمیایی همه با یک ادبیات صحبت می‌کنند و جالب که همه‌ی آدم‌های قصه حرف‌های بزرگ را هم به‌خوبی درک می‌کنند. نکته‌ی دیگر این‌که بدیهیات را خیلی به‌هم بازگو می‌کنند. شاید در زنگی عادی خیلی‌ها این‌گونه‌اند و شاید در سینما چند کارکتر این‌طور باشند ولی این‌که همه و همیشه بدیهیاتی که تماشاگر می‌بیند، نیاز به گفتن ندارد و معلوم است را به‌هم بگویند، بی‌بضاعتی فن نویسنده را نشان می‌دهد. مثلا در نمونه‌ی بسیار کوچکی در متروپل، پولاد یک‌بار به خسرو (سهیلی) می‌گوید حواس‌اش به بیرون باشد و همان لحظه، دوباره با اشاره به او این را انتقال می‌دهد. درست در همین مقطع ریتم هم کندشده و یک حالت چندش و لُوسی را حتی برای مخاطب عام، به‌وجود می‌آورد که فیلم را به‌شدت انداخته است.

خساست در انتقال اطلاعات (اگر درست انجام شود) نوعی خلاقیت است ولی در این فیلم سکانس‌ها خیلی طولانی است تا به مخاطب اطلاعاتی را بدهد. این نقطه‌ضعف در صورتی‌که قصه را به‌جای نشان‌دادن (نمایش و درام) در دیالوگ تعریف کند که دیگر یک اشکال بزرگ است، که متأسفانه در فیلم کیمیایی خیلی اتفاق افتاده و این‌که بازیگر در قالب متکلم، قصه را تعریف کند اصلا در سینمای حرفه‌ای مناسب نیست. چنین شبه مونولوگ‌گویی در قسمت‌هایی هم اصلا منطق داستانی ندارد. خاتون زرنگ است، چرا باید قصه‌اش را برای آقایان غریبه‌ی خوب و دوست داشتنی تعریف کند، و آقایان جوان‌مرد چرا باید ماجرای‌شان را این‌طور جلوی دوربین کیمیایی تعریف‌کنند حالی که می‌شود در فیلم‌نامه طور دیگری اطلاعات را به مخاطب داد و ماجرا را پیش برد، به‌خصوص که ماجرای اصلی، خوب و جذاب است و پتانسیل یک سینمایی سالم را دارد البته اگر لایه‌ی قصه‌ی جوان‌مردها در فیلم‌نامه بلاتکلیف و مثل یک خبر اجتماعی صرف نباشد. (دغدغه‌ی سینما دارها)

در فیلم نماهای اضافه زیادی داریم که شاید قشنگ هم باشند اما پرتی و حذفی محسوب می‌شوند مثل تصاویر گوی بیلیاردها که با آن رنگ‌بندی هر کسی برداشت خود را دارد و به قصه هم دخلی ندارند. نماهای بسته مناسبتی که مدام از ستارگان طلایی فیلم گرفته‌شده و غیره.

مهناز افشار، خونین روی زمین نشسته و زمان زیادی را تلف می‌کنند و هیچ اقدامی برای این‌که گیر آنتی‌گونیست‌های قصه (آدم بدها) نیفتند صورت نمی‌دهند و بعد هم که خلاف‌کارها سر می‌رسند که معلوم نیست از کجا فهمیده‌اند خاتون آن‌جاست. اگر هم کسانی که قصد خرید موتور داشتند به‌شان خبر دادند هم به مخاطب چنین چیزی انتقال داده نشده‌است. از سوی دیگر چرا جوان‌ها حاشا نکردند که خاتون آن‌جاست! اصلا هر ذهن سطحی و کودکانه‌ای حد اقل کاری می‌کرد که ماجرا این‌طور نشود و راه‌‎حلی پیدا می‌کرد و مگر می‌شود که چند نفر همه باهم آن‌قدر احمق باشند که آن‌جا بمانند و هیچ اقدامی برای فرار یا کمک به خاتون نکنند. تازه این‌ها آرتیست‌های یک هستند که انتظار هم‌ذات‌پنداری هم دارند! این دست مشکلات فیلم‌نامه باعث‌شده همان اندک جذابیتی هم که کاراکتر‌ها به‌واسطه‌ی گفته‌هاشان درست کرده‌اند، خراب شود. مردانگی در بیش از این حد و اندازه هم هست ولی تلفیق مردانگی با حماقت، عجیب است.

جایی می‌رسد که دیگر مخاطبان آشنا با کیمیایی پایان را با درگیری و ضرب‌وشتم پیش‌بینی می‌کنند، وقتی شقایق فراهانی و مهناز افشار روبه‌رو شدند فیلم آماده‌ی این بود که همه‌ی تماشاگران را غافل‌گیر کند، اگر درگیری فیزیکی پیش نمی‌آمد و افشار و فراهانی مثلا بنا به عقبه‌ای که در فیلم احساس می‌شود، با هم دوست می‌شدند، هم تماشاگرانی که سینمای کیمیایی را کلیشه می‌دانند، غافل‌گیر می‌شدند، هم فیلم پایان با تکلیف‌تری داشت.

نقاط ضعف دیگری هم دیده می‌شود مثلا این‌که گریم در مورد سیبیل‌ها طبیعی نیست، زخم افشار کهنه نشان می‌دهد و در مقابل زخم فراهانی کهنه نشان نمی‌دهد و یکی دو نکته‌ی دیگر مثل اتاق خسرو که پر از نگاتیو و زونکن است و برای یک خواب‌گاه مجردی حتی در سینما منطقی نیست و گویا دکور می‌خواسته به‌عمد چیزی را بگوید که باز مناسب نیست و نکاتی دیگر. اما فضاسازی‌ها، نور و رنگ‌بندی فیلم، صدا و تصویربرداری، تدوین، تیتراژ، صداگذاری، بازی‌ها و بسیاری وجوه دیگر نسبتا خوب است.


کد مطلب: 832

آدرس مطلب: http://tahrireno.ir/vdcgrx974ak9w.pra.html

تحریر نو
  http://tahrireno.ir