راوی داستان شازده کوچولو، خلبانی است که با خرابشدن هواپیمایش در بیابان سرگردان میشود. او گرچه بزرگسال است اما از کودکیهایش فاصلهی چندانی نگرفته و هنوز خاطرهی نقاشی فیل در شکم مار بوآ را از یاد نبرده است. اما او تنها شخص گمشده در بیابان نیست. پسرک شیرین موطلایی هم آنجاست و از او میخواهد برایش یک بره نقاشی کند، شازده کوچولو.
روایت سفرهای شازده کوچولو برای خلبان، تجدید عهدی است با بهخاطر سپردن سادگی دنیای کودکانه، نگاه کودکانه، و انتقادی بر دنیای پوچ گرایانهای که بزرگسالان برای خویش ساختهاند. دنیایی که در آن همه میخواهیم سلطان باشیم و حکمرانی کنیم، حتی اگر هیچکس در سیاره و قلمروی ما وجود نداشته باشد. بر ستارهها و خورشید حکم میرانیم و آرزوی فرمانروایی و کنترل دیگران و حتی طبیعت را درسر میپرورانیم (شخصیت حاکم). در دنیای بزرگسالانهی ما، اعداد و ارقاماند که اهمیت دارند و برای عقبنماندن از سرعت سرسامآور دنیا و تکنولوژی، همیشه درگیر ارقام و حساب و کتاب هستیم (شخصیت حسابگر). بسیاری از اعمال انسانها نیز، از سر نیاز به توجه است و این نیاز به تاییدشدن گاه تبدیل به تمام هموغم فرد میگردد (شخصیت نارسیست). اما انسانهایی هم هستند که درگیر اطاعت و فرمانبرداری و کار بیوقفه میشوند. آنها به مرور ارادهی خود را از دست میدهند و تنها به انجام وظایف محوله میاندیشند (شخصیت فانوسبان).
شازده کوچولو، کودک شیرینی است که به همهی این اشخاص با شگفتی مینگرد و البته درون مایهی پوچ آنها را درک میکند. او با وجود جثهی کوچک، حقیقت زندگی را در سیارک خود تجربه کرده است. او که به گل سرخش عشق میورزد و هر روز آتشفشانهای کوچکش را (نماد لوحهی پرتلاطم احساسات خویش را) از آلودگیها (کینهها) پاک میکند، گاه بارها به تماشای غروب زیبای خورشید مینشیند.
"- یکروز من چهلوسهبار غروب خورشید را دیدم. تو که میدانی… آدم وقتی زیاد دلش گرفته باشد، غروب آفتاب را دوست دارد.
ـ پس تو آنروز که چهلوسه بار غروب خورشید را تماشا کردی زیاد دلت گرفته بود؟
ولی شازده کوچولو جواب نداد."
داستان شازده کوچولو، سرشار از لحظات ناب، جملات با معنا و فلسفی است. داستانی سرشار از عاطفه. اما نمایش کودک "شازده کوچولو"، چهقدر در روایت این قصه بر صحنه موفق بوده است؟
در اجراهای اقتباسی اصولا اجباری بر وفاداری به متن اصلی وجود ندارد و نویسنده و کارگردان مختارند در آن دست ببرند و بهیک برداشت آزاد برسند. اما نمایش "شازده کوچولو"ی تالار هنر، تا جای امکان تلاش داشته که به متن اصلی وفادار بماند. داستان از خرابشدن هواپیما آغاز میگردد و یکهو سروکلهی شازده پیدا میشود. در کتاب نویسنده ابتدا از خاطرهی نقاشی فیل در شکم مار بوآ صحبت میکند و اینکه بزرگترها نقاشی او را درک نکردند. سپس شازده کوچولویی پیدا میشود که برخلاف بزرگترها هم فیل را در شکم مار میبیند، و هم بره را داخل یک جعبه. و این اولین خصوصیتی است که شازده کوچولو را از سایرین متمایز میکند. در نمایش چنین مقایسهای صورت نمیگیرد و ما بهجای کودکی با چشم بصیرت، کپی برابر اصل تصویرگری جلد کتاب شازده کوچولو را میبینیم که با صدایی تیز، نقاشی بره میخواهد. ایدهی استفادهی احتمالی از تکنیک ویدئو پروجکشن و تمرکز بر نقاشی کشیدن خلبان، موضوعی است که یا به ذهن کارگردان نرسیده و یا برای پرداختن به سفرهای شازده از آن سرسری عبور کرده است. که در اینصورت بهتر میبود صحنهی نقاشی بهکل حذف شود تا اینگونه سطحی و کوتاه از آن نگذرد.
اما ابتداییترین و بزرگترین چیزیکه بهعنوان نقص در نمایش بهچشم میخورد، بیان ضعیف و آزاردهندهی بازیگر شازده کوچولو است. شازده کوچولوی کتاب اگزوپری، شخصیتی پرعمق، گرد (round)، و پرعاطفه است. حال ما با شازده کوچولویی بر صحنه مواجه هستیم که با زیادهروی و اغراقهای بیش از حد در بیان دیالوگها، وجود هرگونه عمق و عاطفه را از این کاراکتر پاک کرده و او را به شخصیتی عادی تنزل داده است. اگرچه بازیهای اغراقآمیز از خصایص تئاتر کودک میباشد، اما باید درنظر داشت که شخصیت شازده کوچولو با هرگونه شخصیتی که در دنیای ادبیات کودکان وجود دارد متفاوت است. شازده کوچولو، بز زنگولهپا یا حسنی نیست که بخواهیم با ضرب و زور اغراق و آهنگ لحن (intonation) بیش از حد کودکانه آنرا زیبا کنیم. شازده کوچولوی اگزوپری زیباست، زیرا متفکرانه سوال میکند و بههر پرسشی در عین سادگی متفکرانه پاسخ میدهد. اتفاقی که در مورد بیان بازیگر رخ داده آن است که در هر پاراگراف دیالوگ، پنج لحن اغراقآمیز و متفاوت را بهکار میگیرد و مدام تکرار میکند. بیخبر از آنکه تکرار این پنج لحن در کل نمایش بیاندازه خستهکننده، و خود ایجاد یک ریتم یکنواخت است و از ابتدای کار به نقش شازده کوچولو ضربه میزند. شازده کوچولوی روی صحنه، بهجای شگفتی در عین تفکر و آرامش، یکبند با صدای بلند میخندد و سرخوشانه یکی از عمیقترین جملات اگزوپری را، طوطیوار تکرار میکند "راستی راستی که این آدم بزرگها چهقدر عجیبند!".
از دیگر بخشهایی که به آن بیتوجهی شده بود ارتباط شازده و گل بود. در کل داستان شازده کوچولو، گل سرخ تنها شخصیتی است که مونث فرض میشود و با آن رنگ سرخ نمادین، برای شازده حالت معشوقه را دارد. متاسفانه در نمایش از حسوحال زیبای میان شازده و گل خبری نبود. بازی خوب بازیگر گل و طراحی لباس زیبایش میتوانست کمی قوت به نمایش ببخشد اما صحنه بسیار سراسیمه و بیپرداخت به سرانجام میرسد.
از دیگر نقاط قوت کار طراحی صحنهی خوب و نقاشیهای زیبا بر نمادهای سیارکها در آسمان و نورپردازیهایی است که برای مخاطب کودک جذابیت دارد. اگرچه خود طراحی صحنه نیز بینقص نیست. برای مثال طرحهای دایرهای سیارکها در آسمان با زمین صاف صحنه تضاد دارد و ایکاش طراح صحنه با صفحهای نیمدایرهوار در جلوی صحنه (ارتفاع سن از زمین) حس حضور در سیارکها را به صحنه میبخشید و فضای خیالانگیزتری به تصویر میکشید. اما قویترین بخش نمایش ساخت موسیقی است که نسبت به کل اجرا، بیشترین نزدیکی را با اثر اگزوپری دارد و احساسات تنهایی، خیال، کودکی و ماجراجویی و سفر را کاملا القا میکند. ایدهی استفاده از تکنیک نور ماوراء (فلورسنت) نیز در زمانهای تعویض صحنه و همراه با موسیقی، بسیار چشمنواز و موفق بوده است. اگرچه میتوانست با اصلاح چیزهای جزیی بهتر هم بشود. برای مثال، بهجای حرکت مجسمهوار عروسک فلورسنتی شازده کوچولو، پاهای عروسک هم کمی در هوا بازی میکرد تا عروسک جان بگیرد. ماه و ستارهی فلورسنتی که در آسمان تاریک صحنه شناور میشوند نیز به خودیخود زیبا و خیالانگیزند. ماه و ستاره از آنجاییکه در داستان هیچ نقش و کاراکتری ندارند لزومی به داشتن چهره و چشم و ابرو نداشتند و میتوانستند ساده باشند.
در هنر تئاتر، هر آنچه که روی صحنه کارایی نداشته باشد اضافه است. حال این "چیز" یک آکسسوار باشد یا پودس، یا صحنهای که بود و نبودش تاثیر چندانی بر نمایش نگذارد. صحنههای ملاقات با مار و ریلبان از چنین صحنههای است. اگرچه هم مار و هم ریلبان در کتاب جملات تاثیرگذاری برای گفتن دارند، اما زمانیکه این حرفها بیتاثیر و سرسری بماند، بهتر است حذف گردد و در عوض تمرکز بر کارگردانی صحنههای باقی مانده بیشتر گردد.
در کل، شازده کوچولو میتواند برای فعالین در حوزهی تئاتر کودک یادآور دو نکته باشد: اول آنکه اجرا برای کودک به معنای پر سروصدا و با جیغ بیانکردن دیالوگها نیست، و دوم آنکه، خوب است برای اجرای تئاتر کودک از میان آثار ارزشمند ادبیات دست به انتخاب بزنیم. اگرچه، هرچه اثر انتخابی ارزشمندتر باشد، وظیفهای سختتر و دین بیشتری برای اداکردن به نویسنده خواهیم داشت و امانت داری ما نه در وفاداری به طرح اصلی داستان، که باید در کیفیت و پرداخت آن باشد.
ساحل اسماعیلی (کارشناس تئاتر کودک)