چند متر مکعب عشق، عذاب مقدس عشق
عاشقانهها در سینمای ما معمولا فیلمهایی بودهاند مهجور اما محبوب، اکرانی کم حجم داشتهاند اما به مرور دیده شدهاند و مخاطب خود را پیدا کردهاند.
تاریخ انتشار : شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۳ ساعت ۱۰:۱۸
سینمای ایران عاشقانههای اندکی دارد، بسیار اندک. کمتر فیلمساز ایرانی شهامت روایت عشق زمینی را داشته که البته دلایلی متعدد دارد، از ممیزیها گرفته تا فقدان توانایی در ارائهی جذابیتهای عشق. از این روست که عاشقانهها در سینمای ما معمولا فیلمهایی بودهاند مهجور اما محبوب، اکرانی کم حجم داشتهاند اما به مرور دیده شدهاند و مخاطب خود را پیدا کردهاند. حتی فیلم ساده و کاملا معمولی اما عاشقانهای نظیر دل شکسته (علی روئینتن) بعد از توزیع در شبکهی ویدئویی بهشدت دیده شد و علاقهمندان پروپاقرصی پیدا کرد.
حالا و بعد از مدتهای مدید، سینمای ایران این روزها فیلمی عاشقانه و جسور را بر پردههای نمایش میبیند، داستانی تلخ اما دلنشین از عشقی ناکام میان پسرکی حاشیهنشین و فقیر و دخترکی افغان و بیپناه. دو عاشق فقیر که دنیا را در بودن باهم خلاصه کردهاند و بر تمام تلخیهای روزگار غلبه میکنند و پر میکشند بهسوی هم. عشق را زندگی میکنند، تا وقتی که کنار هم برای همیشه جاودانه میشوند. داستان عاشقانهی صابر و مرانا با تمام زهری که دارد، به سادگی میتواند مخاطب را همراه سازد و روزهای خوب عاشقی را بهیاد بیاورد.
"چند متر مکعب عشق" نخستین فیلمی است که جمشید محمودی ساخته. کارگردانی جوان، با ذوق و سینماشناس. اولین ویژگی فیلم بیتردید کارگردانی آن است، کارگردانی بسیار پخته و حسابشده که در یک فیلم اول و از کارگردانی جوان واقعا غافلگیرکننده است. فیلمی که بهشدت قابلیت بدل شدن بهیک فیلم فرم پر از ادا و ساختار نامناسب را داشته، با انتخابهای خوب محمودی و با حضور فیلمبرداری بسیار باهوش بدل به مجموعهای از قابهای درخشان شده که هرگز روایت را فدای فرم نکرده است. سبک و سیاق بصری فیلم کاملا هوشمندانه انتخاب شده و نماهای زیبایی که کاملا در خدمت قصهگویی هستند، ریتم مناسبی را به فیلم بخشیدهاند که کمک میکند تا ضعفهای نسبتا پرشمار فیلمنامه را فراموش کنیم و از این غزل زیبای سینمایی لذت ببریم.
محمودی موفق میشود از قابلیتهای لوکیشن (که عالی ساخته شده)، نهایت استفاده را ببرد و با نماهای بدون تکرار و البته گاه غافلگیرکنندهی عشق و دلتنگی و تنهایی و سرما و غربت را به تناوب به جان مخاطب بنشاند. بخش عمدهای از شخصیتپردازی شخصیتهای اصلی نه در فیلمنامه که آشکارا در مقابل دوربین انجام شدهاست، معرفی شخصیتها با بهترین نماهای ممکن انجام میشود و لحن روایت به اقتضای داستان بهخوبی تغییر میکند. نگاه کنید به نماهای کوتاه و پرشمار فصل آغازین در مقایسه با نمای طولانی کتکخوردن مرانا از پدر در اواخر فیلم. انگار فیلمساز عمدا میخواهد درد کشیدن مرانا را بهجان ما هم بنشاند.
فیلمنامه اما ضعفهای متعددی دارد، از جمله در نوع طراحی روند زندگی شخصیتها ، اصرار بر تنهایی همهی آدمها از جمله صابر که بیکسوکار بودنش ضرورت داستانی ندارد و پرداخت نامتناسب و ضعیف قطب منفی ماجرا. شخصیت پدر مرانا هم پرداخت کمرنگی دارد و شاید با نمایش یک عکس هرگز معلوم نشود که گذشتهی او در افغانستان باشکوه بوده و داغ و اندوه از دست رفتن جلال و شوکت گذشته است که عبدالسلام را این همه تلخ و ساکت و شکننده کرده است. گزندگی آمدن پلیس با پرداخت ضعیف نیروهای قانون و مشخص نشدن فاجعهای که در انتظار افغانهاست کمرنگ میشود و... فیلمنامه اصلا ضعیف نیست و استانداردهای یک اثر سینمایی را قطعا دارد، اما فیلم آنقدر خوب است که کمترین ضعفها هم در آن پذیرفتنی نیست! فیلمنامه دچار ضعفهایی است که مشخصا در اجرا برطرف شده، و البته نقاط قوت پرشماری هم دارد، از همه مهمتر پایانبندی تلخ و شجاعانهای که برای همیشه در ذهن مخاطب ثبت میشود.
بازی خیرهکننده و ماندگار نادر فلاح در این فیلم، بار دیگر یادمان میآورد که سینمای ما هنوز ظرفیتهای خود را کشف نکرده است. فلاح درخشانتر از همیشه با تکیه بر بازی درونگرا و متکی بر میمیک و اندام، نگاه نافذ و ناآرام و نیز سنگینی و رخوت در حرکات، عبدالسلامی را خلق کرده که همزمان رعبآور، قابل درک و دوستداشتنی است. مردی که بهسبک خودش عاشق دخترش است! بازی تهاجمی ناگهانی او در یکسوم انتهایی بسیار متفاوت از بازیگری معمول در سینمای ایران است و او انرژی را که در دقایق قبل ذخیره کرده اینجا بهخوبی بروز میدهد و بهراحتی تمام صحنهها را مال خود میکند.
در کنار بازی درخشان فلاح باید به حضور فراتر از تصور ساعد سهیلی هم اشاره کنیم که برای همیشه از سایهی اسم پدر خارج میشود و ثابت میکند استعداد جوانی در راه است که میتواند از بازیگران مهم سینمای ما باشد. توانایی او در نمایش استیصالی درونیشده و نگاههای عاشق او به مرانا از برگهای برنده فیلم است. همینطور ترس، عشق، جذابیت و معصومیت توامانی که حسیبا ابراهیمی به نمایش میگذارد، بهویژه با پایان تراژیکی که فیلم دارد بدل به تلخی ماندگاری میشود که در حافظهی مخاطب به یادگار خواهد ماند.
"چند متر مکعب عشق" پدیدهی جشنوارهی سال پیش بود و اکران نسبتا موفقی که اینروزها دارد نشان میدهد مردم ما بهخوبی فیلم خوب را تشخیص میدهند. جمشید و نوید محمودی که آشکارا عاشق سینما و عاشق عشق هستند، میتوانند بدل به برندی معتبر در سینمای ما شوند، اگر حواسشان باشد که انتظارها را چهقدر بالا بردهاند. سینمای ما به عاشقان بسیار بدهکار است، و روایت عاشقانهای که در یک مکعب چند متری اتفاق میافتد، ادای دینی کمیاب است.
و متبرک باد عشق که حدیثی تمام نشدنی است، دردی مشترک برای انسانهای رانده شده از بهشت. و کدامین گناه زیباتر است از عشق، وقتیکه توان اندیشیدن به تمام دنیا را از تو میگیرد و جهانت را خلاصه میکند در یار؟ و کدامین هنر فراتر از نمایش زیباترین حال زیباترین مخلوق خداوندی است که خود عشق مطلق است؟
حمید سلیمی