پرویز جاهد منتقد و مدرس سینما در گفتگو با شرق؛
سیمای جنوب شهر در سینمای پس از انقلاب
سیمای جنوب شهر در سینمای ایران، تصویری است که در سالهای اخیر بسیاری از سینماگران ایران به سراغش رفتهاند.
تاریخ انتشار : يکشنبه ۲۹ تير ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۰۳
سیمای جنوب شهر در سینمای ایران، تصویری است که در سالهای اخیر بسیاری از سینماگران ایران به سراغش رفتهاند.
به گزارش تحریرنو ؛ پرویز جاهد منتقد و مدرس سینما در گفتگو با شرق درباره مسئله سانسور در ارائه تصویر طبقه پایین جامعه در سینمای پس از انقلاب توضیح داد:سانسور و ممیزی اجازه نمایش این تضادها و تنشهای اجتماعی را از فیلمساز میگیرد و امکان ریشهیابی فقر و بررسی علل نابسامانیهای اجتماعی را به فیلمساز نمیدهد. تابوهای اجتماعی و باید و نبایدها همیشه در سینمای ایران وجود داشته و این مسائل دست فیلمساز را میبندد. گاهی در نتیجه همین سانسورها و قوانین سخت ممیزی، فیلمهای واقعگرایی مثل «سنتوری» مهرجویی یا «خانه پدری» عیاری توقیف میشوند یا فیلمهایی مثل «طلای سرخ» ساخته جعفر پناهی. اینها فیلمهایی هستند که با رویکرد اجتماعی درستی ساخته شدهاند و به دلیل تلخی و سیاهی موجود در آنها که مطلقا غیرواقعی نبود، توقیف شدند.
او در ادامه تاکید کرد: ولی سانسور نباید بیتوجهی و کمکاری فیلمسازان در این زمینه را توجیه کند و بهانهای برای توسل به ابتذال و لودگی اجتماعی بهعنوان فیلم اجتماعی شود. متأسفانه برخورد برخی فیلمسازانی که ادعای اجتماعیبودن دارند، کاسبکارانه و سطحی نسبت به فقر و تنشهای اجتماعی بوده است.
فیلمهایی که موضوع بیشتر آنها ملودرامهای خانوادگی لوس و سبک و دعواهای سطحی زناشویی خیانت و طلاق یا اعتیاد بوده اما همین موضوعها را به شکل بسیار سطحی و کمعمقی تصویر کردهاند.
جاهد در بخش دیگری از صحبت هایش افزود: البته بودهاند فیلمسازانی مثل مخملباف و اصغر فرهادی که در فیلمهای اولیهشان، رویکرد متفاوتی به مسائل اجتماعی و زندگی در مناطق فقیرنشین شهر تهران داشتهاند. «دستفروش» مخملباف، یکی از نمونههای خوب ژانر رئالیسم اجتماعی در سینمای ایران است. بهویژه اپیزود «بچه خوشبخت» که بر اساس داستانی از آلبرتو موراویا ساخته شده و داستان زوج جوان فقیری است که نمیخواهند بچهشان در محیط فقرزده و نکبتی جنوب شهر بزرگ شود. فرهادی نیز در «رقص در غبار» و «شهر زیبا» تصاویر تکاندهندهای از فقر، ناکامی و بیپناهی را در جنوب و غرب تهران به نمایش گذاشت؛ هرچند بعد دغدغههای فکری و فضای فیلمهایش تغییر کرد و به زندگی طبقه متوسط نسبتا مرفه شمالشهری پرداخت. یا فیلمی مثل «ابد و یکروز» که رویکرد نسبتا تازهای به موضوع اعتیاد و فقر در جنوب شهر تهران داشت و تأثیر ویرانگر اعتیاد را بر زندگی افرادی از قشر فرودست جامعه شهری تهران نشان داد. یا هومن سیدی در فیلم «مغزهای کوچک زنگزده» نشان میدهد که چطور افراد فرودست حاشیه شهر تهران، مثل کاراکترهای فیلمهای «شهر خدا» یا «عشق سگی» سعی دارند با توسل به قاچاق مواد مخدر خود را از گرداب فقر و نکبتی که در آن قرار دارند، نجات دهند و درنهایت هم موفق نمیشوند. خب، این فیلمها با همه تلخی و سیاهیشان تا حد زیادی واقعگرایانهاند اما به اعتقاد من همچنان گرفتار ملودرام و سانتیمانتالیسماند و توان فراتررفتن از بنبست کنونی سینمای اجتماعی ایران را ندارند و ریشهیابی معضلات جامعه همچنان پاشنه آشیل بسیاری از فیلمهای اجتماعی ما است که اسیر ملودراماند و اینها باعث میشود که کمتر با تصاویری واقعگرایانه، انتقادی و باورپذیر از فضاهای جنوب شهری و زندگیهای جاری در آنها مواجه باشیم. اینکه دوربینمان را برداریم و به بیغولهها و زاغههای جنوب شهر برویم و از ساکنان آن که در فقر میلولند فیلم بگیریم، به نظرم کافی نیست. اگر قرار است به فقر و معضلات جامعه بپردازیم، باید آن را ریشهیابی کرد. باید از نگاه سطحی، قلابی و سانتیمانتال به فقر فاصله گرفت. نمایش ظاهر فقر کافی نیست بلکه فقط یک ژست دروغین است. مسائل اساسی و مهمی در جامعه ما بهویژه در مناطق محروم جنوب و حاشیه شهر تهران وجود دارد. وقتی فقر و شکاف طبقاتی عمیق است و تضادهای اجتماعی زیاد، این زمینهای است برای رشد بزهکاری و تبهکاری اجتماعی. بنابراین میزان تبهکاری در این مناطق بالا است و جرائمی مثل سرقت، آدمربایی، کودکآزاری، آزارهای جنسی، در این مناطق بیشتر از جاهای دیگر اتفاق میافتد. اما این مسائل را در سینمای ایران نداریم یا اگر داشتیم بسیار سطحی به آنها نگاه شده است. از اینها گذشته، مسئله فرم و زیباییشناسی هم هست.
او با اشاره به توجه به مسئله فرم در سینمای اجتماعی تاکید کرد: ما مشکلات فرمی زیادی در سینمای ایران داریم. بسیاری از سوژههایی که سینمای ایران تصویر کرده و میکند از نظر اجتماعی، بسیار جذاب، داغ و ملتهباند ولی از نظر فرم هیچ تازگیای ندارند و هیچ جسارتی در آنها نیست و از نظر فرمی بسیار عقبماندهاند. فیلمهایی مثل «ابد و یکروز» یا «درخونگاه» به نظرم از لحاظ فرم تا حدی جسورانهتر عمل کردند. در«ابد و یکروز»، کارگردان از طریق میزانسنهای بسته و شلوغ در یک فضای تنگ موفق میشود که تنش موجود در صحنهها را افزایش داده و فضایی را بسازد که دارد حلقوم ساکنان خانه را میفشارد و آنها را خفه میکند. یا فیلمی مثل «خانه پدری» کیانوش عیاری از لحاظ فرم و زیباییشناسی عالی کار کرده و از بافت جنوب شهر تهران و معماری خانههای سنتی و قدیمی، درها و دالانها و اندرونیها بهخوبی استفاده کرده است. خانهای که زیرزمین آن به گور دختری تبدیل شده که قربانی تعصب و خشونت پدرسالارانه شده است. این نوع فرمها و دقت زیباییشناسانه و استفاده استاتیک از فضاها و جغرافیای شهری در سینمای اجتماعی ایران بهندرت دیده میشود.