نگرانی‌های یک بازیگر درباره سرمای زمستان و کودکان کار؛
هر روز در خیابان چند "سمیه" می‌بینیم؟
نیما رییسی، بازیگر سینما و تلویزیون، یادداشتی در حمایت از کودکان کار و خیابان نوشته و نسبت به وضعیت نامناسب زندگی آنها انتقاد کرده است.
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۰۶
 
هر روز در خیابان چند "سمیه" می‌بینیم؟
 
نیما رییسی، بازیگر سینما و تلویزیون، یادداشتی در حمایت از کودکان کار و خیابان نوشته و نسبت به وضعیت نامناسب زندگی آنها انتقاد کرده است.

به گزارش تحریرنو، نیما رییسی، بازیگری که دغدغه‌ مسائل اجتماعی دارد و همچنین به عنوان یکی از سفیران مهر پويش "بدسرپرست تنهاتر است"، در روزهای سرد زمستان، به کودکانی اشاره کرده که همه ما باید خودمان را در برابر شرایطشان مسئول بدانیم. متن این یادداشت در ادامه آمده است؛

"نمى‌دانم، شايد فيلمِ "مردى كه به زانو درآمد" را ديده باشيد، آن روزها كه فيلم‌ها جذاب تر بودند و تلويزيونِ دهه شصت هم آنها را پخش مى‌كرد، جوليانو جماى فقيد، دكه‌دار فقيرى بود كه قهوه و مجله مى‌فروخت و به خاطر يك فنجان قهوه ناقابل كه از دكه محقرش به دست مافيا رسيده بود،همينطورى و از سر اتفاق وارد يك جريان پيچيده و مخوف مافيايى شد، همينطورى و اتفاقى ...

اين روزها كه سوز سرما بیداد می‌کند و مردم دست‌ در جیب و پالتوها را تا نوک بینی بالا کشیده‌، این پا و آن پاکنان طول و عرض خیابان‌ها را می‌روند، می‌روند که چه عرض کنم، می‌دوند و ماشين‌هاى مسابقه اي، وسط خيابان‌ها ويراژ مى‌دهند و دور پليسى‌زنان حتی مهلت گذر به عابران نمى‌دهند، به حتم هيچكس طاقت نشستن که هیچ، قدرت يك لحظه ایستادن هم در اين سرماى سوزناك را ندارد؛ البته زمستان است ديگر، و از اين منظر همه چيز طبيعی است!

اما كافى است در اين هياهو، لحظه‌اى چشم بياندازى به گوشه پياده رو، تا او را ببينى كه با پیکر نحیف، صورت سرخ‌ شده و بینی ورم‌ کرده‌اش از سرما، با یک شلوار نازک، روی سنگفرشِ خيس و سرد خیابان نشسته است. کمتر از ده سال سن دارد، چند دستمال‌کاغذی و تعدادی آدامس روبه رویش گذاشته که مثلا بفروشد، می‌گویم "ای‌کاش روی یک مقوایی، کارتنی چیزی می‌نشستی، زمین سرد است"؛ خودم از پیشنهادی که می‌کنم شرمم می‌آید ... دلم می‌خواهد برایش کاری کنم، مى‌دانم حتی اگر همه اجناسش را هم بخرم باز فردا او اینجاست، در همین سرمای سینه ‌سوز، او و صد ها كودك كنار پياده‌رو و وسط چهارراه و اتوبان‌ها كه هر روز، نه به طور خودجوش بلكه به شكل كاملا سازماندهى شده و سيستماتيك، چه شيشه‌شور به دست و چه فال فروش و گل فروش و ... در حال استثمار شدن هستند. چه فرقی می‌کند توسط پدر و مادر بی‌ صلاحیت یا باندهای تکدی گری و قاچاق کودک این اتفاق دردناک بیفتد، مهم این است که او را سرپرست باصلاحیتی نیست و بر این درد بی‌پناهی درمانی نمی‌یابد.

بندهای پیمان‌نامه حقوق کودک را در ذهنم مرور می‌کنم و چشم‌های معصوم فرشته خیابان‌نشین تا اعماق وجودم را می‌لرزاند، کشورهای عضو کنوانسیون حقوق کودک متعهد شده‌اند برای همه بچه‌ها امکان آموزش و تحصیل رایگان را فراهم کنند، پس چرا در ساعتى که همه بچه‌ها مدرسه هستند، این دخترک و کودکانی مثل او کنار خیابان نشسته‌اند و فال می‌فروشند و شيشه ماشين‌ها را پاك مى‌كنند؟

کشورهای عضو کنوانسیون حقوق کودک پیمان بسته‌اند که در مقابل کار کودک و هر چیزی که سلامت جسمی و روحی کودک را به مخاطره می‌اندازد، ایستادگی کنند، پس چرا این دخترک باید کار کند؟! آیا در این سرمای سینه‌سوز سلامت جسم او به خطر نمی‌افتد؟ روح کودکانه او تحقیر نمی‌شود؟ مگر ما پیمان‌نامه حقوق کودک را امضا نکرده‌ایم؟!

به قوانین بین‌المللی بی‌توجهی می‌کنیم، دست‌کم قوانین داخلی را که می‌توانیم اجرا کنیم.

دوباره چشم در چشم دخترک در ذهنم قوانین مربوط به کودکان کار و خیابان را مرور می‌کنم؛

۱۱ ارگان وظیفه ساماندهی این بچه‌ها را بر عهده دارند، پس چرا این بچه و بچه‌هایی مثل او در سرمای زمستان از سرما به خود مى‌لرزند و ناله مى‌كنند و اشك مى‌ريزند و راه گریزی ندارند؟

با اورژانس اجتماعی تماس می‌گیرم، می‌گویند برای ساماندهی و اسکان كودكان باید حکم قضایی داشته باشید وگرنه نمی‌توانیم کاری کنیم، می‌گویم من که مراحلش را نمی‌دانم، شما که می‌دانید کاری بکنید، می‌گویند بگویید بچه خودش تماس بگیرد، گوشی را به دخترک می‌دهم، اسمش سمیه است، حاضر نیست حرف بزند، می‌ترسد. تا بخواهم راضی‌اش کنم، بلند می‌شود و در ازدحام خیابان از مقابل چشمانم دور می‌شود، می‌گریزد انگار که به او گفته باشند جرمی مرتکب شده و اگر نگریزد گرفتاری‌هایش صد برابر می‌شود...

هر روز در این شهر چند سمیه می‌بینیم؟ چه کسی باید حامی این کودکان معصوم خیابان باشد؟ یاد بچه‌هایی می‌افتم که در کارگاه‌های زیرزمینی و غیرقانونی، هم کار مشقت فرسا می‌کنند هم در معرض انواع تهدیدهای جسمی و جنسی هستند، یاد حرف‌های دوست مددکاری می‌افتم که می‌گفت: وضعیت بچه‌های کار و خیابان از کودکانی که در کارگاه‌های زیرزمینی هستند، به‌ مراتب بهتر است...

درد مى‌كشم، همیشه با دیدن این صحنه‌ها درد كشيده‌ام و دلم خواسته که برای این بچه‌های بی‌پناه کاری بکنم، برای همین بود که پویش «بدسرپرست تنهاتر است» را با کمک جامعه هنری دلسوز راه انداختیم، شاید که زبان گویای بچه‌هایی باشیم که توسط سرپرست قانونی و بی‌صلاحیت خود، استثمار می‌شوند و رنج می‌کشند و راه گریزی ندارند.

یک پدر بیامرزی پیدا بشود و بگوید چرا آیین‌نامه حمایت از حقوق کودکان و نوجوانان در ادوار مختلف مجلس معلق مانده و هنوز در اولویت بررسی و تصویب قرار نگرفته است؟ یک نفر از خدا باخبر پیدا شود و بگوید چرا نهادهای مسئول، نامه بیش از چهارصد هنرمند و ورزشکار محبوب و برجسته را، که خواسته‌ای جز رسیدگی به وضعیت بچه‌های بدسرپرست ندارند، مورد توجه قرار نداده‌اند؟

یک نفر مقام مسئول، پیدا شود و بگوید گیریم پدر و مادرِ درگیر فقر و اعتیاد بخواهد بچه‌ای را استثمار کند، آن‌قدر شکنجه بدهد که جان بچه در خطر بیفتد، نهادهای مسئول این وسط چه نقشی دارند؟ حکم قضایی وقتی‌ که کودکی زیر شکنجه پدر یا مادر بی‌صلاحیت جان می‌سپارد چه ارزشی دارد، نمی‌توانیم از این موارد پیشگیری کنیم؟! یکی بیاید بگوید مردم نوع دوست اين جامعه که با دیدن این صحنه‌ها قلبشان به درد مى آيد، چه باید بکنند؟

حالا شايد بگوييد اين حرف‌ها چه ربطى به فيلم "مردى كه به زانو درآمد" دارد، راست مى‌گوييد؛ هيچ ربطى ندارد!"
کد مطلب: 9450