گزارش کارگردان از اینکه، دغدغهی برخی فعالان عرصهی نمایش کودک، صرفا پول است و نه آموزش و کاری فرهنگی، ستودنی است.
تاریخ انتشار : سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۴ ساعت ۱۸:۴۰
شلنگ تخته بازیهای تلویزیونی فعالان نمایش کودک، جیغ و دست و هوراهای برنامههایی که به بهانهی کودک، آنتن سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران را رها نمیکند و با هیچ ترفند از آنتن پایین نمیآید، ننهمن غریبمهای اهالی همیشه دردمند تیاتر که در هر مصاحبهای درد مزمن پول و بودجه، گوش هر رسانهای را کر کرده است، سرپوش گذاشتن به بیسوادی قاطبهی برنامهگزاران و مجریان کودک، که تحت اسامی احساسی و سانتیمانتالیزم کودکانه؛ خاله و عمو و دایی و بیبی و ننه، کلاه عاطفه را از سر کودک و خردسال برمیدارند وبه تبع آن، پدر و مادر درمانده آنها را نیز، سرکیسه میکنند، همهوهمهی اینها، راههای اصلی افق دید کارگردان و پژوهشگر مستند "مجتبی" بود، که هرگز، نه مصلحت کارگردان بود که به آنها بپردازد و نه اگر میپرداخت، مستندش چنین مهجور میماند.
شاید نشان دادن عقبماندگی مضامین برنامههای بهظاهر شاِد شادِ شادِ مجتبی کاظمی، که یکی از مصادیق آن، پاکت نامه و تمبر و صندوق پستی زرد کنار خیابان است، کارکرد یک گزارش واقعیتگرا از بهروز نبودن یک تیاتر کودکانه را نشان داده است. نشان بدهد در روزگاری که جامعه با وجود پست الکترونبکی و پیامک و اینستاگرام و فیسبوک و تلگرام و (بازم بگم؟!)، تمبر و نامه و صندوق زرد پستی با آن لحن زرد و دموده سه دههی پیش را، حق دارد پس بزند، البته موفقیت ناخواستهی کارگردان مجتبی، جناب دامنزن است. همانند بسیاری از کمدیهای ناخواستهی سینمای ایران!
اعتراف مجتبی به اینکه، اگر به خارج از کشور مهاجرت کنم، زبان بلد نیستم، شیوع و بسط دیدگاه غلطی است که بازهم این لغزش، متوجه پژوهشگر و مسئولان تصویبکننده و سفارشدهندهی این مستند است.
در دهکدهی جهانی، زبان بینالمللی را حتی در کشور بومی خود باید یاد گرفت. از سال ۲۰۰۰، کسی که رایانه و زبان بینالمللی را یاد ندارد بیسواد است. مضاف بر این، جامعهی هنری باید بدانند که اینروزها، در شرایط پساتحریم، ما میزبان خارجنشینان هستیم و یکی از نمایندگان فرهیختهی ما، جامعهی تیاتری است.
اعتراف مجتبی به کنجکاوی کودکان در صحنهی ساخت عروسکهای متنوع، اعتراف همراه به خاطرهی آزادی از زندان بهخاطر داشتن غلطهای املایی مکرر، خط اصلی مستند مجتبی باید میبود، نه شلوغ بازیهای معمول رایج که شوربختانه، قلب تیاتر سنتی ایران، سیاهبازی را نشانه گرفته است.
در بخش کوتاه سیاهبازی که اتفاقا میتوانست همراه با تبادر ذهنی پیشتری که به "سلام علیکم" برنامهی صبحی مهتدی، یک ادای دین به درگذشتگانی چون سعدی افشار باشد، هیچ اتفاقی جز حرکات موزون و تههیج بیمحتوا بهچشم نمیخورد. معارفهی مجتبی در فصلهای ابتدایی فیلم شده بود، آخر فیلم، اینکه مجتبی بیپول است، بهخاطر رویکرد منفعل و عدم مطالعهی اوست، وگرنه تیاتر با بودجهی دولتی، مخاطب الصاقی خاص خودش را دارد.
اعوجاجهای علمی درعدم طرح تفاوت نمایش خردسال از کودک، را صرف نظر میکنیم، اما با عنایت به واهمهی کارگردان در گفتن حرفهای متنوع از زندگی مجتبی گرفته تا طرح مسایل با شایبهی سیاسی، و زندگی هنرمند تیاتر، ساختار روایی مستند بین داستانی و گزارشی و گفتوگومحور،سرگردان شده است.
از حق نگذریم، تلاش کارگردان برای بازی گرفتن از خانوادهی گرانقدر مجتبی، درخور ستایش است، اما این ستایش در ساحت منطق پژوهشی و جسارت طرح موضوعات گفته شده، کمیتش، لنگ است.
گاهی مجتبی به دوربین نگاه میکند و حرف میزند و بسیاری از لحظات فیلم، دانای کل، حتی بهواسطهی عروسک دست بیتا (دختر مجتبی)، از گیلدا (همسر مجتبی) خاطرهی نخستین دیدار عاشقانهی پدر و مادرش را جویا میشود.
سخن آخر، گزارش کارگردان از اینکه، دغدغهی برخی فعالان عرصهی نمایش کودک، صرفا پول است و نه آموزش و کاری فرهنگی، ستودنی است، هرچند گزارشی ناخواسته باشد.
هومن ظریف