از همان ابتدای فیلم کفشهایم کو، در قالب داستانی خانوادگی،نمادها شکل می گیرند.
در قفسه کتابخانه حمید کاوه؛رضا کیانیان،کتاب های تاریخی هنری دیده می شوند،ازجمله تاریخ هنر ایران و مزدک وبعد از آن،اما،حمید در آستانه هفتاد سالگی،به خاطر مهاجرت همسر و تنها فرزندش به امریکا،دچار افسردگی توام با آلزایمر است.
دکتر به او گفته است،هرگاه راه خانه ات را گم کنی،یعنی آلزایمر گرفته ای.این جدی ترین کنایه پوراحمد به کسانی است که حتی در خود وطن هم،بی وطن هستند.اما خود او بخاطر افسردگی ناشی از هجران عشقش؛پریناز با نقش آفرینی بانو رویا نونهالی و تنها دخترش،بیتا با نقش آفرینی مینا وحید،از تاریخ فاصله گرفته است و به قول دخترش،همواره در لحظه حال،به سر می برد.
حالی که متعلق به لحظه ترک همسرش و فحاشی دیکته شده دخترک ۶ ساله،از آن سوی مرزهاست.
پیرمرد در پلان سکانس نخست فیلم،درباره آلزایمر جمعی،از زبان کارگردان،هشداری قابل تقدیر می دهد.حمید کاوه،که به خاطر دسیسه پدرش و سند سازی و همکاری برادرش حبیب کاوه؛مجید مظفری،دچار افسردگی است،برای پیدا کردن سالمرگ مادرش،مام میهن،به یاد تقارن آن با سالروز اعلام مشروطه می افتد.به دنبال تقویم می گردد اما در تقویم رسمی،سالروز مشروطه را نمی یابد.آلزایمر گریبانگیر اجتماع است و توگویی او نماینده غفلت خرد جمعی است.
در سراسر فیلم،فرآیند مبارزه نابرابر او،با آلزایمر،با مرور ترانه هایی است که از حافظه دور او تغذیه می شود.
ترانه هایی چون؛شبی چو آواز نی تو شنیدم،پرسون پرسون یواش یواش اومدم در خونت،لالایی ویگن،ببار ای نم نم باران،عروس خانم بگو بله،حمید کاوه،ترانه ها را با سه تار خود به یاد می آورد و در صحنه هایی،برادرش که علیه او با همکاری پدرفقیدش،سالها پیش،در جهت جدایی حمید از همسر و دخترش،سندسازی کرده اند،با چشم های گریان ترانه خوان می شود.
حضور و فعالیت دخترعموهایی که مایل نیستند کدورت های پیشین،آینده آنها را خراب کند،امیدواری پوراحمد به آینده را نشان می دهد.این امیدواری در پایان فیلم،زمانی که پریناز،برخلاف معمول سنت سینما،به لنز نگاه می کند و با تماشاگران سخن می گوید،به اوج می رسد.
پریناز،در لنز می گوید؛درسته که از نظر پزشکی،مبارزه با آلزایمر موفقیت آمیز نیست،اما بذار آلزایمر،کار خودش رو انجام بده و منم کار خود را انجام بدهم.شاید معجزه ای رخ بده!
در واقع،فیلم،عشق و مهرورزی را مهمترین،سلاح مبارزه با آلزایمر ناشی از کدورت ها و کینه ها معرفی می کند.
بیتا در صحنه ای از فیلم،در برابر سنت معمول که بدگویی پشت مرده را پسندیده نمی دانند،که ریشه در مرده پرستی ما دارد،به عموی خود با پرخاش،درسی منطقی می دهد و می گوید؛ -امیدوارم بابای تو و بابای مادرم،که مسبب این جدایی و دروغگویی هستند،با هم بروند در جهنم و تخته نرد بازی کنن.آدم بد احترام نداره،چه مرده،چه زنده.
رویکرد فیلم نسبت به تکریم مهربانی های گذشته انفعالی و تساهل نگر نیست.
در صحنه دیگری از فیلم،بیتا،بی آنکه به نام فیلم جدایی نادر از سیمین،اشاره کند،برای اقناع مادرش و راضی کردن او به مهربانانه نگاه کردن به قضیه افسردگی ناشی از عشق پدرش،می گوید؛مثل اون فیلمه،اون که نمی دونه من دخترشم،من که می دانم اون مادرمه.
یکی از طعنه های فیلم زمانی شکل می گیرد که پریناز از امریکا آمده،در دفاع از رابطه اش با حمید افسرده،به حبیب می گوید؛حاج آقا کاوه،شما ۳۴ نامه من را چرا به حمید نرسوندین؟شما باید تقاص پس بدین و هشدار می دهد که حبیب او را همسر و نه،زن حمید خطاب کند.
فیلم شریف کیومرث پور احمد در زمانی پخش می شود که بر اساس آمار دولت،بسیاری از جوانان ایران برای خروج از ایران سرو دست می شکنند و از تاریخ و هویت خود،دور هستند.
نکته آخر اینکه،در ابتدای فیلم،به خاطر موجه بودن لمس دستان رضا کیانیان توسط بازیگر نقش دختر حمید کاوه،نوشته شده است که این دستان همسر رضا کیانیان است!