دربارهی "بچگی"، راندهشدن از بهشت
"بچگی"، فیلمی است که طی دوازدهسال و با استفاه از روند بزرگشدن یک بازیگر از کودک به نوجوان شده است.
تاریخ انتشار : دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۳ ساعت ۱۲:۴۵
مقابله با فیلمهایی که فرم را بهعنوان ویژگی اصلی خود انتخاب کرده ان، نیاز به مرعوبنشدن، پسزدن این ویژگی و ارزیابی مشخصات و داشتههای فیلم بهعنوان یک اثر نمایشی دراماتیک دارد.
درواقع، نقد فیلمی که اصلیترین نکته دربارهاش، فرم ساختاری (مثلا پلان سکانس بودن ماهی و گربه) و یا فرم روایی (مثلا شکست زمانهای ممنتو) و یا فرم اجرایی (مثلا بچگی لینکلیتر) است، معمولا با نوعی تقدیس این ویژگی همراه میشود و فرصت پرداختن به ضعفها و قوتهای اثر را از بین میبرد.
"بچگی"، فیلمی است که طی دوازدهسال و با استفاه از روند بزرگشدن یک بازیگر از کودک به نوجوان شده است. فیلم قصد دارد چالشهای یک خانواده را طی این مدت بررسی کند، و با نزدیکشدن به فضای ذهنی یک انسان در بازهی زمانی دوازدهساله، به تغییرات روزگار بپردازد و داشتهها و از دسترفتهها در سیر زمان را مرور کند و درنهایت در فقدان معصومیت انسان مرثیهسرایی کند. بهسبک فیلمهای قبلی لینکلیتر، اینجا هم ساختار حرف اصلی را میزند و استفاده از بارزهی روند دوازدهسالهی ساخت، عملا راه بر مخالفت با این فیلم میبندد!
یکقدم که از این ویژگی دور شویم، ضعفهای نهچندان کمشمار فیلم عیان میشود. اولین سئوال این است که این ساختار و این روند دوازدهساله چه اصالتی به فیلم بخشیده؟ و اگر مثلا چند بچه شبیه بههم پیدا میشدند و این فیلم را بهسادگی مثلا با یک تولید یکونیم ماهه میساختند، کدام بخش فیلم دچار عارضهای خاص و یا تنشی معنایی میشد؟ و مهمتر اینکه اگر این فیلم بهجای طی طریق دشواری که انجام داده، بهشکلی کلاسیک ساخته شدهبود، ارزشهای سینمایی آن چهقدر تغییر میکرد؟ پاسخ به این سئوالها دریچهی تازهای را بهروی مخاطب میگشاید و به او فرصت میدهد به بررسی کیفیت فیلم بنشیند، بدون اینکه مرعوب ویژگی اصلی فیلم شده باشد. و آن وقت است که فیلم باید به سئوالات پرشماری پاسخ بدهد.
فیلمنامهی "بچگی"، لبریز از کلیشههاست. استفاده از تیپهای معمول سینمایی (ناپدری نامرد، پدر کم مسئولیت، عشق ناکام اول و...) در کنار چینش اغراقآمیز سختیها برای نوجوان اصلی و اصرار به نمایش تغییرات دوران از طریق تاثیر مستقیم آنها بر خانوادهی پسر، فیلم را شبیه به یک فیلم تلویزیونی پندآمیز کرده است.
انبوه مقالات طولانی که به روال معمول سینمای لینکلیتر در قالب دیالوگ و مونولوگ از شخصیتهای مختلف میشنویم و جملات متنوع زیبا که بیشتر به درد استتوسهای فیسبوک میخورد!، رفتارهای دوگانهی شخصیتها در موقعیتهای مشابه، و ناتوانی فیلمساز در ایجاد روندی منطقی بین بخشهای مختلف فیلم، برخی از مهمترین ضعفهای فیلم "بچگی" هستند.
ریچارد لینکلیتر که فیلمهای پیش از طلوع و پیش از غروب او در ایران محبوبیتی شگفتانگیز دارند، فیلمسازی تکنیکی است که در فیلمهای خود بیش از هرچیز بر اهمیت پردازش متقابل روابط تاکید دارد. او در فیلم "بچگی" هم سعی دارد با نمایش تاثیر رفتار ما بر خود و دیگران، تلنگری بزند بر انسان خودمحور خودشیفتهی قرن حاضر که ابایی ندارد از نابودکردن کل کرهی زمین تا خودش دقیقهای شادمان باشد!
فیلم اما در بصریکردن این انگارهی ارزشمند، در ایجاد علقه بین مخاطب با فیلم و در اصلیترین وظیفهی یک فیلم یعنی دیدنیبودن ناتوان است، و تماشای آن عملا بدل به تجربهای معمولی میشود که در ذهن نمیماند. این بهمعنای کیفیت پایین فیلم نیست، "بچگی" لبریز است از لحظات ناب سینمایی که هر یک جداگانه زیبایی نفسگیری دارند. اما این تک بیتها وقتی کنار هم نشستهاند، غزل نابی نشدهاند بلکه همچنان تک بیتها و تک مضرابهایی هستند که نه اهمیت یکدیگر را تکمیل میکنند و نه زیبایی هم را دوچندان.
فیلم پاره پاره و اپیزودیک بهنظر میرسد، چرخهی ارتباط و گفتوگو در فیلم ناقص است و در نهایت ریتم کند و ملالآور فیلم ضربهی نهایی را به ارتباط دوسویهی بیننده فیلم وارد میکند.
"بچگی" فیلم شاخصی نیست. بله، ساخت یک فیلم طی دوازدهسال کار بسیار دشواری است. اما آیا این کار دشوار کار مهم هم هست؟ وقتی این دشواری سبب خلق یک اثر بکر و تماشایی نشده باشد، پاسخ به این سئوال قطعا منفی است. هم از این روست که بهنظر میرسد "بچگی" در کارنامهی لینکلیتر و در سینمای دنیا، فیلم شاخصی نیست و سختیهایی که او برای ساختن فیلمش بهجان خریده، تلاشی بیهوده و بربادرفته بوده.
حمید سلیمی