شاید بهترین تعریف از واژهی طنز، عنوان کتابی نایاب از زندهیاد احمد شاملو باشد، بهنام "تلخند".
در ترکیب این واژه، هم تلخی وجود دارد و هم نکتهی مثبتی چون: خنده. گویی اگر مطلبی طنزآلود، بر این معیار قرار نگیرد، از طنز فاصله گرفته است.
تلخند، در پایان خوانش یک مطلب، یا دیدن یک اثر هنری دیداری، یا شنیدن اثری ظریف شنیداری، شما را لحظهای در فضای کشف و شهود قرار میدهد. مکاشفهای تلخ و مسکوت. تلخند، یا همان طنز، باعث میشود شما چیزی را حداقل، بهیاد آورید. و اگرچه، بهظاهر لبخند بر لبان مبارکتان نشسته، اما قلبتان در مرز شکستن قرار بگیرد.
مطلبی که دربارهی معضلات اجتماعی بازگو میشود و درصدد است با بازی با کلمات و پسوپیش کردن جملات و بههمت آرایههای ادبی، آنچه که همهی مردم به آن مبتلا هستند را دوباره به ایهام و گهگاه بهرهگیری از طعنههای جنسی بازگویی کند، طنز نیست. اگرچه شاید، این مطالب داعیهی طنز بودن داشته باشند، اما چون مغالطه را بهجای مکاشفه و روشنگری قرار داده است، و در این راستا، بحث و بخش "خنده" بر تلخی ناشی از دانایی چربیده، جز گونهای از مخدرات نیست و صد البته طنز نیست.
در تاریخ معاصر ایران، فکاهیات و لطایف اجتماعی گهگاه در لابهلای جراید، مخصوصا در مشروطه، پخش میشدند و شوربختانه، در رسانههای نزدیک به سیاستهای حاکم، که اگرچه راست هستند، اما کمتر راست میگویند، بهعنوان طنز، جای طنز اصیل را تصرف کردهاند.
تلخند، زبان خاص طنازانی است، رند و قلندر، که چون از خانهی شیشهای لب به اعتراض نمکین میگشایند، هر آن شیشهی عمرشان نزدیک است به بر سنگی، بشکند. تلخند در دستان طناز، زبانی گزنده دارد، "چو فاصد که جراح و مرهم نه است"، اگرچه مسکن درد مردم نیست، اما معالج بزهکاری حاکمان هم نیست و پردهدری میکند و میگزد.
در تاریخ مشروطه، زبان طنز، با معیار تلخند، گهگاه به آلودگی و دشنام آلوده شد، که در این میان، میرزادهعشقی، سرآمد، طنازان شوخ است.
اما فرخییزدی، که میتواند ادیبی روزنامهنگار، یا مخبری ادیب، بهشمار آید، از ابزار طنزی منطبق بر معیار تلخند بهره برده است. او جانانه و استوار با شناختن قانون اساسی، لب به شکایت میگشود و حتی بر اساس نگارش و چاپ روزنامهاش، با وجود رباعیات طنز و مطالب به ظاهر فکاهیاش، چون در مسیر رساندن آگاهی به مردم بود، منتخب حوزهی انتخابی مردم تهران شد و بهعنوان فردی یزدی، در تهران غریب، بهگونهای عجیب، به دورهی ششم مجلس شورای ملی، راه یافت. اما او اهل هوچیگری نبود. در مذاکرات مجلس، هرگاه سخنی میگفت، گهگاه زبان طنز هم در نثر او دیده میشد. مقولهی تلخند اگرچه شیرین است، اما برای فرخییزدی، پایان تلخی داشت.
در چندین شعر فرخییزدی، او مسائل سیاسی را بهزبان طنز به چالش کشیده است. گاهی زبان او به شعار نزدیک میشود، گاه فقط پیامرسانی مقصود اوست، اما زمانیکه شعار و شعور در ظرفی از طنازی، درهم میپیچند ومعاشقهای در ذهن شاعر دردمند، شکل میگیرد، فرزندی چنین متولد میشود، "تلخند" نام؛
با نخل خوشی، همیشه پیوند بزن
می با دل شاد و جان خرسند بزن
گر با توزمانه یک دمی سخت گرفت
دندان به جگر گذار و لبخند بزن (دیوان فرخی یزدی، حسین مسرت، ص ۳۹۰)
او در سال ۱۳۰۲ خورشیدی، هنگامیکه منصورالسلطنه عدل،بر مسند وزارت دادگستری (عدلیه) بود، رباعی نه چندان استواری میسراید که فقط در بیت نخست، به ضرب ِضرب المثلی، اندک لطافتی، پیدا کرده است؛
منصور که در عدلیه قادر شده است
دیرآمده، زود از مصادر شده است
هشتادویک ابلاغ خلاف قانون
از جانب آن جسور صادر شده است (همان:۳۱۲)
گرچه این ابیات در ساحت سیاست وقت، کاری کرد کارستان و کُمیت منصورالسلطنه عدل را چندی پنچر کرد، اما عاری از ملاحت طنازی است. با اینهمه، طنز فرخی در موضوعات وقت گوناگون، بهکار رفته است. نگاه نافذ او نسبت نامزدان انتخابات مجلس شورای ملی، هوشمندانه و سمج است. نمایندگی مجلس در دوران مشروطه، تا مدتها بیجیره و مواجب بود و باعث افزایش حقوق و مستمری افراد نمایندهی مردم نمیشد، اما هنگامیکه قرار شد نمایندگان مردم، در دفاع از عدالت، حقوقی سوای از مردم، داشته باشند!، فرخییزدی، عطش خدمت افتاده در جان و جامهی جامعهی نامزدان انتخاباتی را چنین با زبان طنز، مینوازد:
وکالت، چون وزارت شد ردیفِ نام اشرافی
چه خوب آموختند این قوم، علم خر سواری را! (همان:۱۴)
و
شرط وکالت مدان، ای که تو را هوش هست
عینک شیک و فُکُل، کهنه کراواتِ بَست
هیچ به نعلین پای، منگر و تسبیح دست
بهر وکالت گزین، عِالم ایران پرست (همان:۲۳۴)
و
مجلس ما را هر آن که دید، بهدل گفت:
ملت ما، حُسن انتخاب ندارد (همان:۷۳)
او در همین مسمط، در عین گزارش تلخی که از اوضاع بازار گرم انتخابات میدهد، بازهم خندهای بر لب میگشاید؛
داد وطن دوستی، هرکه در این دوره داد
مصدر کاری چو گشت، داد وطن را به باد
راه ترقی ببست، باب تعدی گشاد
گفت: وطن گو خراب، جیب من آباد باد!
گاه، از صندوقچهی آرا، سخن میگوید؛
صندوقچهای که جای آرا شده است
هم روح گداز و هم دلآرا شده است
دیو و دد و دام و وحش و طَیر است در آن
این جعبه مگر جنگل مولا شده است؟ (همان:۳۱۳)
و گاه، با قیقاج رفتن نمایندگان و ائتلاف کردن نامزدان با جهت باد و سیاستمداران حزب باد، آنها را در روزنامهاش، "طوفان" به باد نوازش میگیرد که؛
آنان که پریر، قلب ما را خستند
دیروز، قرار با اجانب بستند
دوشینه، یگانه عضو دولت بودند
امروز نمایندهی ملت هستند! (همان:۳۴۲)
طنز او کاملا جدی است و نشانه از جانبازی او. پس از اعلام حکومت نظامی و تهدیدوتوقیف و ضربوشتم مدیران جراید و صدور ابلاغیهی رضاخان (سردار سپه)، در تاریخ هفدهم اسفند ۱۳۰۰، مبنی بر اینکه: قلم مخالفین را میشکنم و زبان میبُرم، فرخییزدی همزمان با سرمقالهای، چنین رباعی شیرینی میسراید:
از یک طرفی، مجلس ما، شیک و قشنگ
از یک طرفی، عرصه به ملّیّون، تنگ
قانون و حکومت نظامیّ و فشار
این است، حکومت شتر، گاو، پلنگ (همان:۳۷۴)
کافی است که درازی شتر گاو پلنگ (نام دیگر زرافه) را بهیاد آورید و متوجه ایهام تبادر ظریف فرخییزدی بشویم!
او، تلخترین سخنان را نیز، با آرایههای ادبی، و پرهیز ازبیادبی، بیان کرده است. در دو بیت زیر، بوم نخست، به معنای جغد است و بوم دوم، به معنای زادبوم و زادگاه است که نماد خرابی است چون موطن جغد را، خرابه میدانستند، اما در بیت دوم، فرخی استادانه، جملهای که گویا به تمسخر بر سر زبان مردم کوچه و بازار نشسته است را، به زُنّار طنز میکشد بهخود مردم تحویل میدهد:
جز بوم در این بوم، دل شاد ندارد
دلها همه گردیده خراب از غم و اندوه
هرجا گذری، صحبت جمعیت و حزب است
حزبی که در این مملکت، افراد ندارد! (همان:۷۴)
فرخی در دل تلخی، رندانه و قلندرانه، زبان شیرینی دارد؛
دوش، ایران را بههنگام سحر دیدم به خواب
وه چه ایرانی، سراسر چون دل ِعاشق، خراب... (همان:۲۳۶)
کوتاه سخن که، فرخییزدی، در راستای کاربرد طنز، در ساحت روزنامهنگاری، نخستین روزنامهنگاری است که بهصورت "بینامتنیت"، در اعتراض به ممیزی اخبار کشور توسط وزرات کشور وقت (وزارت داخله)، با چاپ ستون سفیدی، جای خالی اخبار چاپ نشده را خالی میکند و در جای خالی مینویسد: "وزارت داخله اخبار به مُخبر روزنامهی طوفان نمیدهد، از این قرار، در مملکت خبری نیست، که نیست"! (طوفان،شمارهی ۳۳، سال ۱۳۰۰ خورشیدی).
هومن ظریف